Biography

زندگی نامه پدر عزیزم به فارسی

زندگی نامه با دو کلیک به روی خط زیر نوشته ی ان باز می شود. وهمینطور ترجمه آن به زبان انگلیسی

عکسی قدیمی در بهار خوابِ خانه ی پدری در جهرم (سال1334) خانواده ی عزیزم نوروز را در کنار هم جشن گرفته اند، اولین سالی است که من ازدواج کرده و دورازخانواده ام در تهرانم و دلنتگ دیدارشان ( خواهر عزیزم زینت جان (روحش شاد) او هم با خانواده اش در تهران است وغم دوری از خانواده را با مهر پاکش برایم جبران میکند؛ فرصتی پیش آمد تا به اتفاق عکسی در کنار پدر عزیزم در تهران با هم داشته باشیم …..اضافه نمایم که این خواهر مهربانم با همسر خوبش(شادروان محمود زمانیان) در هر موقعیتی که بودند هرگز حمایت و مهرش را از هیچکامِ ما دریغ نکرد؛ و در هر حال سر پرست و حامی ی تک تک مان بود……

نوروز در جهرم خانه پدری؛ در کنار خانواده ی دایی( هنری) ی بی نهایت عزیز ومهربانم که ساکن شیراز بودند. (روانِ دایی بی نظیرم وروح انگیز؛ خانم بی مثلش شاد که مهرشان در دلم جاوید است )

My father s biography in English

( سپاس ) دوست عزیزم خانم حمیده زرین نعل یبوگرافی ی پدر عزیزم را به زبان انگلیسی ترجمه کرده اند با تشکر؛ زحمت ایشان را پاس می دارم…..

1_عکس سمت راستِ بالا، میز گرد پدر در بمبئی………… پاکتِ پستی و سر نامه هایش که نمودار عشق او به جهرم و محصولاتش میباشد.

2_عکس سمت چپ بالازیر این عکس خیلی قدیمی که د ر بمبئی گرفته شده و اکنون پس از سالها رنگ باخته است؛ نوشته شده است: قنسول ایران و تجار ایرانی که در جشن نمایش چرخ آبکش شاهنده شرکت فرموده اند.. ( پدر ردیف اول دست راست)

سالها پس از ازدواجم یکی از نامه های پدر عزیزم که همیشه با نصایح سودمند همراه بود……..

مدال بخاطر خد مات کشاورزی پدراست که صادراتش به نقاط مختلف کشور و خارج از گشوربا مُهرِ تجارتی اش مهر طلایی بالا باعدد 333 که با حروف ابجد (علی اکبر) می شود) صادر می گردید….. ازدیگر خدمات پدر عزیزم درکتاب جهرم با نسیم مهر و عشق پدرم به این سر زمین ذکر شده است ( درقسمتِ کتابهای فارسی)

با یادی از مادر عزیزم معظمه شاهنده

مادر عزیزم که وجود ش سرشار از مهر و محبت و ایثار گری بود ؛ با وجودی که سالهاست که از فقدانش می گذرد، هنوز مهر و سایه ی وجودش را درقلبم وجا بجای خانه ام احساس و لمس می کنم…

در زمانهای دور وقتی که نه مدرسه و درسی وجود داشت و نه کتابهای خا صی در کار بود؛ مادر عزیزم در عنفوان جوانی که احتمالاً دوازده -سیزده سال بیشتر نداشته است، بنا به مصلحت بزرگترها به عقد و ازدواج پدر عزیزم که در حدود سی ساله و یا کمی کمتر بوده اند درآمد… و عجبا که با این اختلاف سن، من که چهارمین فرزند شان بودم هرگز اختلافی مابین آنها نه شنیدم و نه دیدم همیشه برق عشق و محبت و صمیمیت درچشمهای مهربان هردوی آنها موج می زد و کلامشان تا آخرین روزهای زندگی محبت آمیز و با حفظ حرمت یکدیگر بود . و این تنها دلیلی بود که من تا به امروز خاطره و یاد خانه ی پدری بر جدار قلبم حک شده وخاطره ی شیرینِ آن محیط گرم و با صفا را هرگز از یاد نبرده ام ، حتی پس از ازدواج هم آن خانه وباغ سرسبز و پر گل خانه ی پدری برایم دلگشا بود… مادرعزیزم تحصیلات قدیمی ی مکتب خانه را آموخته بود چون در آن زمان ( در حدود صد سال پیش ) در شهرستان جهرم هیچ مدرسه ای ( حتی دبستان ) وجود نداشت ومکتب خانه ها کار آموزش را برای نونهلان انجام می دادند . ولی سواد مادر عزیزم درحدی بیشتر از دیپلم متوسطه بود… ودر زمانی که من خوب و بد را ازهم تشخیص می دادم هیچ کم و کاستی دردانش اجتماعی و سواد و مد یریت لازم دراجتماع آن روزها را در روحیه ی مثبتِ او و اعتما د به نفسِ لازم را در وجودِ مقاوم مادرم نمی د یدم .. با وجود سفر های متعد د پدر عزیزم ؛ به تنهایی از عهده ی اداره ی امور خانه و مدرسه ی فرزندانش و کارهای ملکی پدر و جمع آوری محصولات ملکی و صادرات آنها بر می آمد وپس از فقدان پدر عزیزم با خواهر کوچکترم پاینده( ته تغاری- دوسال کوچکتر از من ) که هنوز ازدواج نکرده بود همخانه یکدیگر شدند …

مادر عزیزم با دو خواهر بزرگترم (محترم جان و زینت جان)که آن زمان دانش آموز دبیرستان مهر آیین شیراز بودند، بالباس فرم دبیرستان که فقط خاص این مدرسه بود (کمی به خاطر می آورم که مرا هم در کلاس اول دبستان این مدرسه ی خصوصی ثبت نام نموده بودند وهر روزبا خود به مدرسه می بردند)…. عکس بالا خواهربزرگم محترم ( اولین فرزند خانواده) با همسرش دکتر ابراهیم احیا پزشک قدیمی ومعتمد جهرم که در بزر گسالی ازدواح نمودند………

مادر عزیزم ( در کنارم)با شوق خاصی در همه ی نمایشگاه های هنری پاینده شرکت می کرد.. عکس زیر در یکی از نماشگاه های آثارهنری او درتهران است..تابلوی زنان شمالی درمزرعه کار پاینده است – مدال تشویقی برای استادان دانشگاه(با نقره و فیروزه)نیز کاراوست. خواهرم از کودکی استعداد خاصی درنقاشی و طراحی داشت عکس زیر زمان نامزدی ی من و جاماسبی بدون تعلیم در سنینی که خیلی جوان بود با مداد رنگی کشیده است. او با پشت کاری که داشت پس از فارع التحصیلی در دانشکده ی هنرهای زیبا ی تهران ؛ در ایتالیا به تکمیل هنر خود دررشته ی طراحی جواهرات پرداخت و در بازگشت؛ ابتدا دردانشگاهِ تهران و سپس در پاریس مشغول بکار شده و در گالری اداک شروع به تعلیم دانشجویانِ مشتاق به این رشته کرد .

متأسفانه مادرعزیزم درروزهای واپسین عمرمبتلا به آلزایمرگردید و دوران بسیارسختی بری من که گه گاهی برای دیدار دو فرزندم که پس از اتمام تحصیلاتشان درآمریکا ازدواج کرده و دردانشگاه های آنجا مشغول به تدریس بودند روانه ی آ ن دیار می شدم در طول سفر نگران مادر تنهایم بودم و بسیار سخت میگذشت. تا اینکه پس از چندی خواهر بزرگم ( محترم جان ) که با همسرش دکتر احیا در شیراز زندگی میکردند و پس از مرگ مرحوم دکتر تنها مانده بود دریکی از سفرهای من به خارج مادررا با خود به شیراز برد و من نیز چندی از آن عزیز بدورماندم. تنها گاهی که میسرم می شد برای دیدارش به شیراز می رفتم تا زمانی که شنیدم سخت بیمار شده است با غمی سنگین و با زحمتی نا گفتنی توانستم با هواپیما به دیدارش بشتابم که از بختِ بدم اورا در دارا لرحمه ی شیراز یافتم. اشک سوزانم دریا شد و فریاد هایم ناگفتنی؛ چنان غم تنهایی وبی مادری وجودم را درآن مکان غیرمنتظره در بر گرفته بود که قابلِ وصف نمی باشد. با دلی آلوده به غمی جانسوزو دردناک؛ و ناله و اشکی داغ و خاموش چند خط زیر ((بیاد مادر عزیزم) از دلم بر آمد..

بیاد مادر عزیزم

شعر با دو کلیک بروی خط زیر آن باز میشود