
Poetry Collection
*********
در نیمه های سال 1398 بود که دنیا دچار مصیبت ویروس ظالم کرنا شد و میلیونها انسان بی گناه را به دام مرگ کشانید پیدایش این ویروس مشخص نبود که از کجاست؛ شایعه ای وجود داشت که از چین بر خاسته است …
تمامی ی مراکز بهداشتی ی دنیا وآزمایشگا ها وپزشکان متخصص برای ساختن واکسن این ویروس به تکاپو افتادند ولی متأسفانه هر لحظه این ویروسِ آدم کُش تغییر شکل می داد و بسرعت گورستانها را از پیر و جوان و کودک، پُر می کرد. وحشت جانفرسایی که دربین مردمِ همه ی دنیا ایجاد شده بود توصیف پذیر نیست… تنها چاره ی هر فرد؛ حبس خانگی و استفاده از ماسک و دستکش و الکل برای ضد عفونی و رعایتِ توصیه های بهداشتی بود. با همه ی این رعایت ها، متأسفانه، عزیزانی بسیار از پیر و جوان ازدست رفتند که با تعداد کشته شدگان جنگ جهانی ی دوم برابری می کرد. و بخصوص مرگ عزیزان کادر پزشکی قلوب را بیشتر داغدارکرده بود. چنان افسردگی ی غریبی برروحیه و جانها ی مردم سایه افکند که ایمنی بدنِ انسانها را زیر سئوال می بُرد و بر نگرانیها می افزود…
هم زمان با این مصائب؛ بخاطر مشکلات سیاسی، ایران دچار تحریم رئیس جمهور آمریکا گردید ( در دوره ترامپ) ودر نتیجه گرانی ی بی علاج ؛ و فقر و بیچارگی گریبان مردم این دیاررا گرفت و زندگی را سخت تر کرد. این زندگی ی مرگبار تابه امروز که این خاطرات حزین را مینویسم دوسال به طول انجامیده و مسافرت های داخلی و خارجی به سختی انجام شده و گاه آنرا غیر ممکن ساخته است. دخترانم در آمریکا که نگران تنهائیم در تهران بودند با زحمت بسیار در فرست کلاسِ قطر ایر( بخاطررعایت بهداشتی یبیشتر) که در حال حاظر بهترین پروازهم بود برایم بلیطی رزرو کرده بودند و من بیست و چهار ساعت قبل از پروازناچار به گرفتن تست کرنا بودم که چندان آسان هم میسر نمی شد وبایستی به مقامات فرودگاه ارائه دهم . در هر حال بهر سختی بود، با آماده کردن همه ی مقدمات لازم روز 27 خرداد ماه سال 1400 بسوی عزیزانم پرواز کردم ودر مقصد متأ سفانه پس از آن همه رنج دوری و معطلی ها ، بخاطر شیوع این بیماری مقدور نبود که در فرودگاه نوشین عزیزم را در آغوش بگیرم … با خوشحالی باتفاق مهرداد عزیزعازم خانه شدیم. سوسن دختر کوچکترم نیز که میتوانست تدریسی را که در بوستون به غهده داشت از طریق(on line ) در همه جا به انجام رساند؛ همان هفته ی اولِ ورود م کامپیوتر خود را برداشته و به سراغم آمد و یکماه تمام در کنارمان ماند که لذبخش ترین، و طولا ترین دیداری بود که تا بحال داشته بودیم. گو اینکه جای Tien و آرام عزیزم بسیار خالی بود. و در زمان بازگشتم به ایران نیز که در 27شهریورماه همان سال انجام گرفت این دیدار که توأمِ با خدا حافظی بود تکرار شد و ممنون عزیزانم شدم… بگذریم ؛ سخن کوتاه کنم که در زمان حبس خانگی در تهران برای دل مشغولیِ خودم که کمتر به سوی غم و افسردگی کشیده شوم خود را با کار های دستی؛ بافتنی وخیاطی(لباس نوزادی برای دوستان عزیزم در تهران که در این آشوب بیماری کرنا در انتظار تولد کودک نازنینی بودند) مشغول کرده و لحظه ای بیکار نمی – مامدم. زمانی که عازم امریکا شدم ؛ یک چمدان پُِر با خودم بافتنی های مختلف از قبیلِ شال و کلاه و دستکش و جوراب ویقه وغیره که برای عزیزانم اماده کرده بودم به همراه داشتم که خوشبختانه خیلی مناسب ومورد توجه شان قرار گرفت. علاوه بر آن تعداد زیادی هم ژینت آلات بدلی آماده کرده بودم که خوشحالشان کرد بخصوص خیلی مورد توجهِ نوه ی خیلی عزیزم نیکی گردید که در نتیجه دختران عزیزم مصمم شدند مقدار قابل توجهی از مهره های زیبا وسایر لوازم و ابزاری که برای ساختنِ این زینت آلات( گوشواره و دستبند و گردن بند) لازم است خریداری نموده و برای پُر کردن ایام تنهایی ام چه در آمریکا و چه در ایران در اختیارم قرار دهند؛ که موجب تشویق و خوشحالیم قرار گرفت… اکنون تصمیم گرفتم چند نمونه ی( مختصری ) از هر کاری که انجام داده ام برای یادبود؛ به اضافه ی کارهای دیگرم از قبیل ویترای روی شیشه های اطاق ناهار خوریِ خانه ام و آباژورِ سالن، و باتیک روی پارچه های مختلف و غیره نیزکه در فرصت های دیگری درست کرده ام به آن اضافه نمایم. …. یکی از کارهای باتیک که انجام داده ام نقشی از روی دیوار های سنگی ی مستحکم کاخ تخت جمشید ، با هدیه ای در دست در شیراز است… دربازمانده های این کاخ تاریخی، نقوش برجسته وآثار معماری و هنری بی نظیر ی که قرن ها پیش در این کاخ به دست دشمن (اسکندر مقدونی) به آتش کشیده شدهنوز باقی مانده است وهنوزهم مورد بازدیدِ گردِشگران وافرادعلاقمند دنیا می باشد جلوه گر دستهای هنرمندان شریفِ ایرانی ست…. بهر حال این تابلوی باتیک، مورد توجهِ دخترم سوسن قرار گرفت وبا خودش یه آمریکا برد….. ( (من نیز چند نمونه ی مختصر ازاین کارها را در زیربه یادگار می گذارم ) :
عکس بالا در کنار گردن بند، خاطره ی یک غروب زیبا در آمریکا ست که به اتفاق عزیزانم نوشین و مهرداد پس از دعوت چند روزه ی استراحت در ویلای تفریحی ی دوستانی عزیز در( Lake Tahoe ) و بر خورداری از پذیرایی گرم آن زوج مهربان وشریف( شهریار و فریبا فرشچی) به خانه ی خود در( Pleasanton) بر می گشتیم؛ همیشه و هرجا، درطولِ راه نگاهِ آرزومندم به آسمان بود وبا عبورِاشکالِ ابرهای سپید درآسمانِ آ بی بالای سرم با نیتی که دردل داشتم آنرا هماهنگ می ساختم… درآن غروب؛ این نمایش ابری ، که مانند نقاشی ی یک درخت زیبا با ابربود و تا دقایقی درحال عبور هم در آسمان مارا همراهی می نمود؛ به دلم نشست و شادم کرد… (خاطره اش در دلم مانده است.) خواستم این نقش بی نظیر فراموش نشود.
قاب گلدوزی ابریشمی ی گل کوکب ( کاریست قدیمی در سن پانزده سالگی)