اولین دیدار با tien عزیزدر هاوایی چنزیزم در هاوایی چندی پس از ازدواج با دختر کوچکترم سوسناا.
I would like to thank my daughter and my son-in-low, for thoughtful act of creating this site for me to express my art and share my memories. Working on this site while being sheltered-in-place during the pandemic has allowed me the opportunity to keep myself busy and collect my work and thoughts in one place for that , I am forever grateful to my dear Soussan and Ti en
1- جا دارد ازاین فرزند عزیز مهربان تشکر کنم که این سایت را امسال ( 1399 ) بعنوان هدیه ی تولد برای من؛ با بعهده گرفتن تمامی ی هزینه و حفاظت طولانی ی آن به من اهدا نمود .. بسیار ممنونم؛ چرا که میتوانم تمامی ی اشعار و کتابهایی که نوشته و ترجمه کرده ام و همچنین خاطراتم و هنرهای دستی ام را در صفحاتِ منوهای دیگری که در این سایت آورده شده است ذخیره و حفظ نمایم … این محبتِ بی ریا را صمیمانه پاس می دارم…
اولین دیدار با ( Ti en ) عزیزم در هاوایی چندی پس از ازدواج با دخترم سوسن
ای کاش میسر بود همه ی خاطرات وحقایق را در این زندگی ی پرفرازو نشیب که درمسیرعمری طولانی اتفاق افتاده است بدون هیچ ملاحظه ای بروی این صفحات منعکس نمود؛ ولی متأسفانه…………….
2- سپاسی عمیق به خویشاوند عزیز و فرزند مانندم آقای مهندس محسن وکیل پور که از سالها پیش( اوایل پیدایش کامپیوتر ) به عهده گرفت که مرا با لب تابی که از خواهر زاده ی عزیزم شروین هدیه گرفته بودم آموزش دهد. ( کار بسیار مشکلی بود که من بتوانم درسن بالای هفتاد رموز آنرا فرا گیرم و در خاطرم نگهدارم…) ولی این فرزند عزیز که تازه دیپلم دبیرستانش را گرفته بود با کوشش و مهری فرزندانه مرا چنان به سر ذوق آورد و تشویق نمود که خود را باور کردم و برای رضایت از زحمتی که بعهده گرفته بود با جان و دل کوشیدم و به اتفاق بتول عزیزم ( دختر خوانده ام که از سنین کودکی در کنارم بوده و مرا یاری می دهد ) جلوی کامپیوتر نشستیم و با جان و دل به آموختن رموز آن پرداختیم…. اینک که سالهای سال از آن تاریخ گذشته است ؛ هنوز با جوانمردی؛ محسن خان دست از آموزش ما بر نداشته و با وجود ازدواج و تشکیل خانواده ای شیرین و پسری یکساله و با نمک بنام رایان این بار سنگین را بدوش می کشد…. جا دارد که ازهمسر فهمیده اش، مهسای مهربان و عزیزم که قسمتی از وقت همسر خوبش را در اختیار تعلیم دادن به ما گذارده است با جان و دل تشکر کنم…..خداوند یارشان باد.
3- بیشترین خاطراتم که از نو جوانی شروع شده است؛ خدمتِ به نو نهالان عزیز کشورم بوده است که از سن هجده سالگی تا زمان باز نشستگی ام با مهر و خلوص کامل به این خدمت مشغول بوده ام ….. و امروزکه آن نونهلان عزیزهرکدام سنی از آنان گذشته است؛ با سر بلندی به خدمتی در خاک وطن مشغولند وخوشبختانه محبتِ اکثر آنان چه از دبستان و چه در دبیرستان چه در ایران و چه در خارج از کشور شامل حالم می باشد…. (روحیه ام را در این سن و سال قوی ودلم را شاد می سازند. ) خداوند همه جا یار و یاورشان باشد…
اولین خدمتم با سمتِ آموزگاری شروع و بتدریج با ادامه ی به تحصیل ( حتی پس از ازدواج و مادر دو دختر شیرین و دوست داشتنی بودن ) مدارج بالاتری را طی نمودم تا اینکه پس از دریافت مدارک لازم ؛ مدیر کل آموزش و پرورشِ وقت در تهران؛ابلاغ معاونت یکی از نواحی ی آموزش و پرورش ( در آن زمان در آموزش و پرورش تهران بیست منطقه وجود داشت ) در پُر جمعیت ترین منطقه ی تهران را به نامم صادر نمود و من بمدت ششس سال در ناحیه ی چهارده تهران؛ بعنوان معاون( سه سال) و مسئول ناحیه ( سه سال) مشغول به خدمت شدم…….
اولین عکس بالا یادگاری از مدرسه ی پیوند و هنر؛ در کنار کارمندان مدرسه در( ناحیه چهارده تهران است ( روح شان شاد که جند نفری هم فقط خاطره ی نیک شان باقی مانده است از جمله روا ن شاد رضا پیام یار معاون ناحیه نفر وسطِ عکس) بقیه عکس ها خاطراتی است ازخد متم ( شش سال بعنوان معاون در زمانِ ریاست آقای دکترحسینعلی وکیلی شخصیتِ بی نطیرفرهنگی ؛ وبعداً پذیرش مسئو لیتِ خودم در این ناحیه، با کمک های بیدریغ همکاران عزیزم درهمین ناحیه که به خدماتِ خالصانه و بیدریغ خود در کنارم ادامه دادند و مهر شان را همیشه پاس می دارم) متأسفانه با نگاهِ به این عکسها غمِ سنگینی ازفقدان چند تن ازهمکاران عزیزی که از نخبه ترین و شایسته ترین خادم فرهنگ بودند بر دلم چنان سایه می اندازد که خلاصی ی ازآن بسیار سخت بوده و فراموش شدنی نیست. روحشان شاد وقرین رحمت ایزدی باد چرا که فرهنگیان پاداشِ ایثارِِ خلوص و مهر قلبی ی خودرا در امر آموزشِ خالصانه ی خود در این دنیا نمی گیرند وبا امید به رجمتِ خداوندی از دنیا میروند….. دراین مجموعه دوقطعه عکس هم از کلاس اول مدرسه ی Mrs. merry و Mrs. marcel دارم که خواهر زاده های عزیزم شروین و شراگیم جهان هم زمان باخدمتِ من در این ناجیه در کلاس اول و دوم این دو دبستان بودند و معلم کلاس اول دبستانmrs merry بهترین معلم نمونه و انسانی بسیار شریف (خانم پروین ا قلیدس – در سمت راست آخر کلاس ) بود…. روحش شاد که چند هفته پیش مرا با غمی سنگین عزا دار کرد چرا که از دبستان مهرآیین شیراز تا دبیرستان پروین اعتصامی ی تهران در کلاسها در کنار هم بودیم…..
همکاران شریفم در این ناحیه با خدمات صادقانه وهمکاری صمیمانه شان بهترین خاطرات مرا ساختند بطوریکه در این مدتِ خدمت کمترین اشکالی در اداره ی امور آموزشی و اداری پیش نیامد و همه ی همکاران چون یک خانواده ی صمیمی درکنارم با خلوصی معنوی مشغول به خدمات فرهنگی بودند… خوشبختانه مدت شش سال خدمتم در این ناحیه در بدترین شرایط موجود؛ هیچ پیش آمدی موجب نگرانی نگردید وپیشرفت خوبی داشتیم که مورد تأیید اداره کل قرار می گرفت و پس از سالهایی دور هنوز با بیشتر همکاران عزیزم در ارتباط هستیم(حتی با شاگردان دبستان و دبیرستانی که آن دوران شیرین را فراموش نکرده اند ) و یاد بقیه نیز در خاطرم با مهری قلبی باقیست… دراین ایام بود که فرزندانم برای ادامه ی تحصیل درخارج از کشورتلاش می کردند و من نیز در شرایطی که پیش آمد، آماده ی بازنشستگی بودم که با موافقت ورضایت مقاماتِ مربوطه به راحتی انجام پذیرفت….
زمان افتتاح خانه ی معلم در جاده ی قدیم که مسئولین نواحی و مدارس ناحیه در این افتتاحیه شرکت داشتند؛ شهبانو درحال ورود به محوطه مرا مورد سئوال از چگونگی ی کار نواحی قرار داده اند……
4- پس از باز نشستگی؛ که از سالها پیش در فکرش بودم ؛ طعم خوش زندگی را در کنار همسر و بچه هایم بودن آزمودم چرا که از سنین جوانی ( از هجده سالگی تا به امروز) در خارج از خانه مشغول به کار بوده ام و با توجه به اینکه در حین خدمات فرهنگی از وضع تحصیلی ی بچه ها غافل نبوده و با ثبت نامشان در مدارس درجه یک تهران و رضایت کامل اولیای آن مدارس که از همکاران خوبِ خودم بودند و از پیشرفت بچه ها مرا بی خبر نمی گذاشتند، من و همسرم اطمینان وآ رامشِ خاطری دلپذیر داشتیم؛ و خوشحالم که همیشه با دعا و دلگرمی توفیق عزیزانم را در امور تحصیلی و اجتماعی دنبال می کردیم و لحظه ای غافل نمی ماندیم؛ تا اینکه در اوان انقلاب و طبیعتاً بلا تکلیفی ی مدارس و دانشگاه ها، بچه ها که نگران وضع تحصیلی شان بودند با کمک خویشاوندانی که در خارج از ایران داشتیم، دختر بزرگم را به آمریکا و فرزند کوچکترم را روانه ی آلمان کردیم و خوشبختانه با کوششِ قابلِ تعریفی توانستند خودشان و با حمایت خویشاوندان دلسوز و عزیزمان مدارج تحصیلی را با موفقیت طی نموده و اینک با مدارک بالای تحصیلی خود در دانشگاه های آمریکا مشغول به تدریس میباشند و من و همسرم پس از بهبود یافتن اوضاع؛ همه ساله به دیدارشان رفته و شکر گذار عالم لا یتناهی بوده ایم…
پس از در گذشتِ همسر عزیزم ؛ من که دچار بحرانهای روحی ی شدید شده بودم، درد های زانوانم شدت یافت و بچه ها که با از دست دادن پدر عزیزخود نگاه مهربانشان براحوال مادر میچرخید تصمیم خود را گرفتند ونوشینم مرا برای عمل زانو با خود به آمریکا برد و با مقدماتی که قبلاً تنظیم کرده بود زیر نظر ( دکتر سالیا پونگ ) که در این عمل مهارتش مورد تأیید بود مرا دربیمارستان بستری و اقدام به عمل جراحی نمود و خواهرکوچکترش سوسن هم با گرفتن مرخصی از دانشگاه در بوستون به کمک خواهر خود شتافت و تا بهبودی کامل به پرستاری ی مادر پرداختند.. پس از عمل با حمایت پزشک جراحم مدت چهار هفته در ( ری هب pleasanton ) تحت مراقبت قرار گرفتم… در دوران نقاهت گاهی پرستاران مهربان آنجا مرا در محوطه ی سرسبزباغ با ویلچر گردش میدادند، در یکی از آن روزها به مجسمه ی مریم مقدس در بلندای سکویی در کنار درخت انجیری تنومند و پر بار برخوردم نظرم به سویش جلب شد خواهش کردم مرا درجلوِ مجسمه قرار دهد ؛ به دعا ایستادم و در روز بعد صلیبِ فیوزه ای از صنایع دستی ی ایران را که از ایران برای دوستی آورده بودم با اجازه ی آن دوست به گردن مجسمه آویختم ( که در چند ین سفر بعد هم دست نخورده مانده بود و هنوز هم در جای خود هست) موقعی که دوران نقاهت به پایان رسید از دختران مهربانم خواستم مرا در باغ در مقابل مجسمه ببرند تا چند عکس بیادگار بگیرم در کمال ناباوری وشادی؛ احتمالاً نور خورشید و سایه ی شاخ وبرگ درختان اطراف مجسمه در حالت و شرایطی بودند که این عکس ها را به جلوه ای بی نظیر وما را در شگفتی فرو بردند…به دعا پرداختم وبا دلی شاد و خاطره ای معنوی آنجا را ترک گفتم …چند عکس زیبا را که در آن لحظات گرفته ام بیادگار بجا می گذارم….
پروردگارا؛ سپاس، سپاس. . . این تصاویر زیبا و اتفاقی را بفال نیک گرفتم وهمه ی عزیزانم را در پناهِ این نور به جهان هستی سپردم….باشد که نور کائنات همیشه روشنایی بخش زندگی ساده و پر ایمان شان باشد…
حیاط کوچک خانه در تهران همیشه سبز و پر گل است و پراید قدیمی حسین عزیز در کنار دیوار خانه پس از 9 سال هنوز در انتظار اوست … درخت پرتقالی که که سالهای پیش در گوشه ی باغچه ی خانه کاشت؛ سالهای سال در زمان حیاتش به بهار ننشست ولی بعد از رفتنش بیاد او پر از بهار و پرتقال شد و همیشه سر سبز است … اما دلِ تنهای من عزیزانم را می طلبد . خصوصاً که بچه ها هم نیستند و مادر عزیزم نیز آپارتمانش در خدمت دِ یگریست و پاینده هم با خانواده در پاریس زندگی می کند و آ پارتمانش خالیست!…. من با آنهمه عواطفِ پاک و خاطراتم در گوشه و کنار این خانه ، تو فکر میکنی چگونه می گذرانم؟ وجلوی پله ی ورودی خیالم به چه عوالمی پرواز می کند؟
واین سالها که زمستان چهره اش کمرنگ شدده، این برف ملایم در باغچه و پراید قدیمی ی جاماسبی که سالهاست در کنار دیوار ساکت ایستاده است . چه خاطراتی را زنده میکند؟ یاد آنروزها بخیر که خاطراتش در دلم زنده است و نکات مثبت -اش سازندگی و استقامت رابرایم به همراه دارد…